خشمناک. دلتنگ. غمگین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز گفتارشان خواهر پهلوان همی بود پیچان و تیره روان. فردوسی. چو برخواند آن نامه را پهلوان بپژمرد و شد کند و تیره روان. فردوسی. گریزان بشد بهمن اردوان تنش خسته از تیر و تیره روان. فردوسی. به تو هر که یازد به تیر و کمان شکسته کمان باد و تیره روان. فردوسی. ، تیره رای. بداندیش. تیره باطن: مگر کین آن شهریار جوان بجویم از آن ترک تیره روان. فردوسی. سپه را به آیین نوشیروان همی راند این سند تیره روان. فردوسی. چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریۀ کاروان. سعدی (گلستان). ، نامتعادل. سست عقل. بی مایه. کودن: چو اندر پس پرده ماند جوان بماند منش پست و تیره روان بود مرد از بهر کوپال و گرز که بفرازد اندرجهان یال و برز. فردوسی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
خشمناک. دلتنگ. غمگین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز گفتارشان خواهر پهلوان همی بود پیچان و تیره روان. فردوسی. چو برخواند آن نامه را پهلوان بپژمرد و شد کند و تیره روان. فردوسی. گریزان بشد بهمن اردوان تنش خسته از تیر و تیره روان. فردوسی. به تو هر که یازد به تیر و کمان شکسته کمان باد و تیره روان. فردوسی. ، تیره رای. بداندیش. تیره باطن: مگر کین آن شهریار جوان بجویم از آن ترک تیره روان. فردوسی. سپه را به آیین نوشیروان همی راند این سند تیره روان. فردوسی. چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریۀ کاروان. سعدی (گلستان). ، نامتعادل. سست عقل. بی مایه. کودن: چو اندر پس پرده ماند جوان بماند منش پست و تیره روان بود مرد از بهر کوپال و گرز که بفرازد اندرجهان یال و برز. فردوسی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
سیاه فام و مظلم و مکدر. (ناظم الاطباء) : ز بانگ تبیره به سنگ اندرون بدرید دل در شب تیره گون. فردوسی. چو روشن شود تیره گون اخترم بکشتی ز آب زره بگذرم. فردوسی. دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون ز دود دهانش جهان تیره گون. فردوسی. گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی یک کوزه آب از او بزمان تیره گون شود. لبیبی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون مانوی را حجت اهرمن و یزدان کند. عنصری. گران گشت از رنج سیمین ستون گلش گشت گلرنگ و مه تیره گون. اسدی (گرشاسب نامه). زمین تیره گون شد هوا تیره رنگ که پنهان شد از گرد رخسار زنگ. اسدی (گرشاسب نامه). رجوع به تیره و ترکیبهای دیگر آن شود
سیاه فام و مظلم و مکدر. (ناظم الاطباء) : ز بانگ تبیره به سنگ اندرون بدرید دل در شب تیره گون. فردوسی. چو روشن شود تیره گون اخترم بکشتی ز آب زره بگذرم. فردوسی. دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون ز دود دهانش جهان تیره گون. فردوسی. گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی یک کوزه آب از او بزمان تیره گون شود. لبیبی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون مانوی را حجت اهرمن و یزدان کند. عنصری. گران گشت از رنج سیمین ستون گلش گشت گلرنگ و مه تیره گون. اسدی (گرشاسب نامه). زمین تیره گون شد هوا تیره رنگ که پنهان شد از گرد رخسار زنگ. اسدی (گرشاسب نامه). رجوع به تیره و ترکیبهای دیگر آن شود
سیاه خوار. که سیاهی خورد. (صفت قلم). که غذایش سیاه و تیره است: تیره ست زهره پیش ضمیر منیر من خوار است تیر زی قلم تیره خوار من. ناصرخسرو. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
سیاه خوار. که سیاهی خورد. (صفت قلم). که غذایش سیاه و تیره است: تیره ست زهره پیش ضمیر منیر من خوار است تیر زی قلم تیره خوار من. ناصرخسرو. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود